10/18/2009

طنز-افاده ها طبق طبق

افاده های طبق طبق.

بعضی ها هنوز فکر میکنند که تو این مدت ۳۰ سال گذشته هیچ اتفاقی نیافتاده و دنیا همینجوری که داشته برای خودش میچرخیده یه روزی یه دفعه سر جاش وایستاده.

لعبت خانم یکی از همین آدمها‌ست که همو روزو از اتوبوس جا مونده. حالا چونکه سرکار علیه مخدره از نواده میرزا اسماعیل، پیشخدمت باشی ایوان قصر قاجار هستند که در مراسم سلام کنار تخت مرمر زانو میزده و نی قلیون دهان فتحعلی شاه میگذاشته،
و یا پدر بزرگ ایشون ریاست اداره نظافت حیاط قصر وکیل را به عهده داشته،

برای همین سرکارعالیه توقع دارند که هر وقت لب تر کردند همه آب دستشان هست زمین بگذارند و دست به سینه منتظر اوامر سرکار باشند.
لعبت خانم هنوز خیال میکنند زمونه عین همون سالهایی هست که ایشون توی خانه پدریشون همیشه کلفت و نوکر داشتند و عصرها که از چُرت بعد از ظهرشون بلند میشدند، طالبی و خربزه خنک تو کاسه گل سرخی براشون قاش میکردند و از کله سحر تا آخر شب هم استکان چایی گرم تو سینی براشون آماده بوده.
معمولا ایشون وقتی به یک چیزی احتیاج دارند و یا میخواهند جایی هم تشریف ببرند بقیه افراد فامیل را با نوکر و راننده شخصی خودشون عوضی میگیرند و بدون اینکه فکر کنند مردم هم برای خودشون هزارتا بدبختی و گرفتاری دارند، گوشی تلفن را برمیدارند و هی پشت سر هم برای این و اون دستور صادر میکنند.

حالا با این همه افاده و " این منم، نه این منم، اگر فکر کنید یک بخت برگشته‌ای میخواست به خواستگاری دختر اینها برود. اول که باید از هفت خان رستم و صد تا چاله چوله رد میشد تا تازه جلو پاشنه در خونه اینها ‌میرسید.
اولین شرطی که شما میتوانستید به خانه اینها راه پیدا کنید، اسم و رسم شما بود. اسم فامیل پدر شما، ویزای ورود شما بود. معمولا اینها با کسانی که ایل و تبارشان همشأن و برازنده خانواده آنها نبود، معاشرت و رفت و آمد هم نمیکردند چه برسد به اینکه بخواهند دست دختر رعنا و خوش قد و قامت خودشان را توی دست پسر اتول خان رشتی چلشته خور بگذارند.

مثلا اگر پسوند اسم فامیل شما با ...سلطنه، ...سلطان، ...دوله، ...ملک، و یا ...ممالک تمام نمیشد، تا جایی که امکان داشت سعی میکردند در جاهایی نشست و برخاست داشته باشند که با اهل خانواده شما برخوردی نداشته باشند که اگر خدای نکرده روزی روزگاری تو یه کوچه و خیابونی با شما روبرو شدند، مجبور نباشند که با شما سلام و علیکی داشته باشند و احوال پدر و مادر یا عمه تان را از شما بپرسند. شرط دوم مدرک تحصیلی شما بود.

اگر خواستگاری شانس میآورد و از خان اول رد میشد و دستش به چفت در منزل اینها میرسید، آقا حتما یا باید مهندس بود یا دکتر. مدرک دیپلم و فوق دیپلم و هنرستان تربیت معلم و برگه پایان خدمت را باید میبردید میگذاشتید دم کوزه آبش رو میخوردید. تازه توی اداره مالیه شروع به کار کرده و یا با رفیقش شریک شده یک مغازه ای باز کرده و آینده روشنی دارد هم بُزک نمیر بهار میاد، کُمبوزه با خیار میاد بود. وگرنه یک بهانه میآوردند و شما را یک جوری دست به سر میکردند.
مثلا میگفتند خواهر بزرگتر تهمینه جون هنوز شوهر نکرده، توی فامیل ما هم رسم هست که دختر بزرگتر باید زودتر بره.
یا تهمینه جون تا مدرک لیسانس خودشو نگیره فعلا تصمیم به ازدواج نداره. و یا اصلا همون اول آب پاکی روی دستتان میریختند و خیالتان را راحت میکردند و میگفتند: استخاره کردیم، راه نداده. خیلی هم که میخواستند احترام چهار تا آدم ریش سفیدی که جلو انداخته بودید و با خودتان برده بودید را بگذارند، جوابتان میدادند که فعلا عزا دار شوهر دخترعمه‌اش هستیم و امسال نمیتونیم عقد بگیریم، باید یک سال صبر کنید. شما هم اگه پوستون کلفت بود و عین پشه رو دست چکنه سمج بودید و از رو نمیرفتید و میگفتید اشکالی نداره صبر میکنیم، یک سال بعد که برمیگشتید میدید تهمینه خانم به سلامتی یک پسر کاکل زری توی بغلش گرفته و دومی هم تو راه داره لگد میزنه و میاد.


شوهر دختر بزرگ لعبت خانم مهندس بود. ولی اهل دود و دم هم بود. توی هر مجلسی یک دفعه بیخبر برای یک نیم ساعتی غیبش میزد. وقتی هم که برمیگشت میرفت یک گوشه خلوتی تنها برای خودش مینشست و یک سیگاری روشن میکرد و چُرت میزد. بعد هم میگفتند آقای مهندس از صبح کله سحر که بلند میشود یک پایش توی شرکت هست و یک پایش سر ساختمون دارد با پیمانکار و بنا سر و کله میزند. برای همین طفلکی شب که خونه میرسد، خسته و کوفته هست.

داماد دختر وسطی ایشون دکتر بود. این یکی هم مثل آفتابه مچد وکیل که همیشه زنجیلش به گردنش آویزون بود، خمره عرقی‌اش را هر جا که میرفت با خودش میبرد. ولی لعبت خانم به این چیزها اصلا اعتنایی نمیکرد. دکتر و مهندس بودن دامادهایش برایش بیشتر از این حرفها اهمیت داشت.

ما آخرش نفهمیدیم شوهر تهمینه جون چه کاره بود. این یکی با اینکه هیچ پُخی هم نبود ولی خدا براش تیلیت کرده بود. ایشون نه از خانواده درست و حسابی بود نه مدرک و مقامی داشت، ولی خوشگل و بلند بالا و خوش چش و ابرو بود. زیر ابروهایش را هم برمیداشت. میگفتند سر و گوشش هم میجنبید. عین کفتر دو برجه هر روز یه جایی بود. در ضمن تو دروغ گفتن و خالی بندی و حرفوی صد تو یه غاز زدن، دست حیدر ملنگ را از پشت بسته بود. هی نشسته بود از خودش حرف درمیاوُرد. ولی هر چه بود همینکه با کلک و دغل بازی خودش را دو دستی انداخته بود رو مال و اموال لعبت خانم، ما هر وقت او را میدیدیم توی دلمون به او ای ول و ماشاالله میگفتیم.


منبع : وبلاگ روياهاي گمشده

No comments: