10/09/2009

ساز "ديليم قرق "آهنگ دوتار ,روايت يك تراژدي خانوادگي

عثمان دلنواز :
اين يكي از ساز هايي است كه وقتي در نوجواني قصه آن را شنيدم , سخت متاثر شده بودم

و جز تراژدي نمي توان اسم ديگري روي آن گذاشت

البته من مختصر ومفيد اين روايت را به نگارش در اوردم .

پسر جوان در يك روستا و اوبه زندگي مي كرد پدر را سالها ست كه از دست داده و دو نفري با مادرش روز گار ميگذراند .

چرخش روزگار كه فقر و يتيمي را پيش كش وي كرده بود ولي در ذهن اين جوان و در دستانش نواختن دوتار را هديه داده بود

او خواندن را هم مي توانست همراه دوتار انجام بدهد و شهرت و اوازه او از اوبه اش هم فراتر رفت

مادر , براي او آستين بالا مي زند و گلين (عروسي )سفيد روي را بعد از جشن مختصري همراه و شريك زندگي فرزندش قرار مي دهد .

در كنار خانه قديمي , آق اوي (كه تقريبا"مانند آلاچيق است )برپا مي نمايند مخصوص عروس و
پسرش .پسر باخشي اغلب جهت اجراي ترانه ها و نواختن دوتار براي مجلس هاي جشن عروسي مردم
به
اوبه هاي دور و نزديك مي رود و بعضي شب ها نيز در همان اوبه صاحب جشنها مي ماند

عروس چون فكر مي كند مادر شوهرش راحت خواهد بود آن شب ها در همسايگي اين مادر ولي در آق اوي خودش مي خوابد

حتي يكبار مادر پسر از گلين پرسيد كه سختش نيست ؟ و اگر مي ترسد بگويد , كه عروس با ادب جواب داد" مزاحم شما نمي شوم

در ثاني فاصله اي بين خانه قديم و خانه ما نيست و اگر اتفاقي افتاد شما را صدا مي زنم"

يكي دونفر از پير زنان فضول اوبه هم دفعاتي كنايه هايي به مادر باخشي زده بودند كه
گلين تو عجب بي خيال است ...ومانع از رفتن شوهرش به اوبه هاي دور و غيبت هاي طولاني نمي شود .

ولي مادر باخشي و سازنده روستا(سازنده در تركمني كسيكه ساز مي زند ) در دل گفته بود كه پسرم فرزند ايل است و روزگارش نيز از همين باخشي گري مي گذرد اگر نرود چكار كند ؟ .

البته پسرش در ايامي كه برنامه جشني دعوت نبود كاملا" در خانه و با مادر و همسرش بود
كه در يكي از اين روزها گاو و گوساله مادرش در صحراي دراندشت گم مي شود و بعد از چرا به خانه باز نمي گردد
مادر كه از شير حيوان هم ميخورد و پول شيرهايي كه مي فروخت هم دستش را مي گرفت هراسان پيش پسرش مي آيد و خبر را مي دهد . باخشي جوان سوار مركبش كه قاطري بيش نبود مي شود و ميگويد مادر من پس براي پيدا كردن شان بايد بروم........ ادامه دارد

No comments: