9/28/2009

بيشتر اهنگهاي دوتار (توركمن ساز لاري )داستاني واقعي دارند

براي اولين قسمت از اهنگ و ساز " آت چاپار "شروع مي كنيم
ترجمه‌ از: عبدالحكيم‌ مختومي‌
منبع : ياپراق
آي‌دوغدي‌ آقا سرظهر به‌ خانه‌اش‌ برگشت‌ و ديد كه‌ چند مهمان‌ انتظارش‌ را مي‌كشند. با آنها سلام‌ و احوالپرسي‌ كرد و قوري‌ چاي‌ سبز دم‌ كشيده‌ جلوي‌ آنها گذاشت‌ و يكي‌ را هم‌ به‌ پيش‌ خودش‌ كشيد. ميهمان‌ سكوت‌ را شكست‌:
ـ خسته‌ نباشيد، آي‌ دوغدي‌ آقا
ـ زنده‌ باشيد فرزندانم‌. البته‌ كشاورزي‌ امسال‌ زياد هم‌ خستگي‌ ندارد. خوب‌ جوانها كاري‌ اگر داريد بفرماييد
ـ آي‌دوغدي‌ آقا، ما از «قاضي‌ اوي‌»1 مي‌آييم‌. مي‌خواهيم‌ زندگي‌ برادر كوچكمان‌ را سروساماني‌ بدهيم‌. «بخشي‌»2 مي‌خواستيم‌ براي‌ عروسي‌اش‌. صحت‌ چوپان‌ كه‌ بگوييد، اهالي‌ آن‌ اطراف‌ ما را مي‌شناسند.
ـ پس‌ خبر خوش‌ آمده‌ايد بگوييد اله‌بردي‌جان‌ را مي‌خواهيد نه‌ من‌ را بسيار خوب‌. ان‌ شاءا... معطل‌ نمي‌كند و حتما مي‌آيد.
آن‌ روز گذشت‌ و سه‌ روز بعد، اله‌بردي‌ به‌ خانه‌ برگشت‌. آي‌دوغدي‌ آقا از لحن‌ سلام‌ دادنش‌ فهميد كه‌ چه‌ اندازه‌ خسته‌ است‌. اما پيغام‌ مهمانان‌ روستاي‌ «قاضي‌ اوي‌» را پيش‌ از هر چيزي‌ به‌ او رسانيد. اله‌بردي‌ كفشهايش‌ را نكنده‌ روي‌ زيرانداز دراز كشيد. بعد هم‌ نفسي‌ عميق‌ كشيد و گفت‌:
ـ پدرجان‌ عروسي‌ جاي‌ خود دارد، دروي‌ محصول‌ را كي‌ شروع‌ كنيم‌؟ من‌ كه‌ روزها در خانه‌ نيستم‌ و نمي‌توانم‌ كمكتان‌ كنم‌.
ـ تو غصه‌ي‌ آن‌ را نخور پسرم‌ بخشي‌ فرزند مردم‌ است‌. وقتي‌ به‌ درد مردم‌ بخوري‌، مثل‌ اين‌ است‌ كه‌ به‌ پدرت‌ كمك‌ كرده‌اي‌
اله‌بردي‌ در سكوت‌ سقف‌ خانه‌ را مي‌نگريست‌. آي‌دوغدي‌ آقا ادامه‌ داد:
ـ پسرجان‌ پدر و مادرت‌ خودشان‌ از عهده‌ي‌ كارشان‌ بر مي‌آيند. تو برو، چون‌ وقتي‌ تو هم‌ سروسامان‌ گرفتي‌ و عروس‌ به‌ خانه‌ آوردي‌، شايد مشكل‌ باشد و نتواني‌ اينجا و آنجا بروي‌.
- اين‌ هم‌ حرفي‌ است‌. نمي‌توانم‌ هر جا كه‌ مي‌روم‌ او را هم‌ با خود ببرم‌. راستي‌ آن‌ موقع‌ چه‌ بايد كرد؟
ـ پسرم‌ مثالي‌ برايت‌ مي‌آورم‌: «در روستايي‌ دور، دختري‌ زندگي‌ مي‌كرده‌ كه‌ عاشق‌ ساز و آواز بوده‌ است‌. روزها مي‌گذرد و سرانجام‌ پدر و مادرش‌ او را به‌ يك‌ بخشي‌ جوان‌ مي‌دهند. روزي‌ عروس‌ به‌ خانه‌ي‌ پدرش‌ مي‌آيد. همسايه‌ها دورش‌ جمع‌ مي‌شوند و احوالش‌ را مي‌پرسند. بالاخره‌ از حال‌ و روزگار داماد سؤال‌ مي‌كنند. عروس‌ كه‌ از شوهربخشي‌اش‌ دل‌ پري‌ داشته‌، مي‌گويد: «نمك‌ به‌ زخمم‌ نپاشيد اگر قرار باشد دوباره‌ شوهر كنم‌، نه‌ تنها با يك‌ بخشي‌ ازدواج‌ نمي‌كنم‌; بلكه‌ عروس‌ كسي‌ هم‌ نمي‌شوم‌ كه‌ در روستايش‌ يك‌ بخشي‌ زندگي‌ مي‌كند». فرزندم‌ مي‌خواهم‌ همين‌ مشكل‌ را با تو در ميان‌ بگذارم‌، اگر عروسمان‌ از اين‌ عروس‌ها باشد...
اله‌بردي‌ خنده‌اش‌ را خورد و با جديت‌ گفت‌:
ـ پدرجان‌ ما از آن‌ دخترها نمي‌گيريم‌. همه‌ كه‌ مثل‌ هم‌ نيستند...
ت* ت
«اله‌بردي‌ بخشي‌» روز چهارم‌ موقع‌ غروب‌ به‌ روستاي‌ قاضي‌ اويي‌ رسيد. صحت‌ چوپان‌ او را به‌ گرمي‌ پذيرفت‌ و شترش‌ را در جايي‌ بست‌. به‌ گرمي‌ با او احوالپرسي‌ كرد:
ـ بخشي‌ با اسمت‌ آشنا هستم‌. آفرين‌ بر تو خواسته‌ي‌ ما را به‌ جا آوردي‌. ان‌ شاءا... صحيح‌ و سالم‌ كه‌ رسيده‌ايد؟ مردم‌ «آخال‌»3 چطورند؟
ـ همه‌ به‌ شما سلام‌ رساندند.
ـ از همه‌شان‌ ممنونم‌. زنده‌ باشند.
هنوز تعارفات‌ صحت‌ چوپان‌ تمام‌ نشده‌ بود و به‌ داخل‌ خانه‌ نرفته‌ بودند كه‌ چشمان‌ بخشي‌ به‌ شعله‌هاي‌ آتشي‌ كه‌ از دور ديده‌ مي‌شد، افتاد. بخشي‌ به‌ اطرافيان‌ رو كرد:
ـ ببخشيد آن‌ شعله‌هاي‌ آش‌ از قبل‌ هم‌ بود؟ يا...
در همين‌ لحظه‌ صداي‌ هراسيده‌ي‌ جارچي‌ها در اطراف‌ پيچيد: «آهاي‌ مردم‌ هر كس‌ اسب‌ دارد، سوار اسبش‌ شود و آماده‌ باشد. ياغي‌هاحمله‌ كردند...[اين ياغي با ياغي زبان فارسي فرق دارد ياغي در تركمني بيشتر دشمني كه در حال حمله است را ميگويند-ع دلنواز]... حمله‌ كردند آهاي‌
همه‌ سوار بر اسب‌ آماده‌ي‌ جنگ‌ شدند. بخشي‌ هم‌ بدون‌ هيچ‌ سلاحي‌ سوار بر شترش‌ شد و با آنها همراه‌ شد. نمي‌دانست‌ چه‌ كار كند. به‌ اين‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ مي‌رفت‌ و حيران‌ بود. با خودش‌ گفت‌:
ـ چه‌ كاري‌ از دستم‌ بر مي‌آيد؟ توي‌ اين‌ اوضاع‌ چه‌ كسي‌ مرا مي‌شناسد؟ هيچكس‌. شايد بتوانم‌ سردسته‌ي‌ ياغي‌ها را پيدا كنم‌. اگر پيدايش‌ كنم‌ با او صحبت‌ مي‌كنم‌. مي‌گويم‌ من‌ سلاح‌ ندارم‌; اهل‌ جنگ‌ نيستم‌. مردم‌ بي‌گناهند. چرا مي‌كشيد؟
از شترش‌ سر خورد. دوتارش‌ را به‌ دست‌ گرفت‌ و درميان‌ تاريكي‌ ناپديد شد. از بين‌ «چتي‌ها» و «سازاق‌ها»4 گذشت‌ و آرام‌ طرف‌ ياغي‌ها رفت‌. به‌ چادر سردسته‌ي‌ آنها نزديك‌ شد. همين‌ كه‌ خواست‌ داخل‌ شود نگهبانها او را گرفتند. او را كشان‌ كشان‌ طرف‌ سردسته‌ بردند. سردسته‌ تا او را با آن‌ هيبت‌ ديد، ابروهايش‌ را در هم‌ كشيد:
- اين‌ ديگر كيست‌؟ از كجا پيدايش‌ كرديد؟
- خودش‌ آمد
- كي‌ هستي‌؟ حرف‌ بزن‌؟
- من‌ بخشي‌ هستم‌.
- بخشي‌ چه‌ كساني‌؟
- بخشي‌ تركمن‌ هستم‌.
- من‌ هم‌ تركمنم‌; ولي‌ بخشي‌هايي‌ مثل‌ تو بدردم‌ نمي‌خورند. بگو ببينم‌، براي‌ چه‌ آمدي‌؟
- من‌ آمدم‌ تا خواهش‌ كنم‌ خون‌ بي‌گناهان‌ را نريزيد.
- كدام‌ بي‌گناهان‌؟ من‌ كه‌ به‌ ميل‌ خودم‌ خون‌ نمي‌ريزم‌. ما افراد خان‌ هستيم‌. فقط دستور خان‌ را اجرا مي‌كنيم‌. اگر از جانت‌ سير نشده‌اي‌ دوتارت‌ را بگير و تا وقت‌ داري‌ از اينجا دور شو
بخشي‌ را كشان‌ كشان‌ از چادر بيرون‌ بردند و در دل‌ شب‌، هول‌ دادند و رفتند. او در حالي‌ كه‌ دوتارش‌ را بغل‌ كرده‌ بود به‌ زمين‌ افتاد. به‌ زمين‌ چنگ‌ زد. نمي‌دانست‌ در آن‌ تاريكي‌ مطلق‌ چه‌ كند. آرام‌ آرام‌ به‌ جايي‌ كه‌ شترش‌ را رها كرده‌ بود آمد. شتر همان‌ جا مشغول‌ خوردن‌ برگهاي‌ «چتي‌» بود. سوار شد و به‌ طرف‌ محل‌ زد و خورد حركت‌ كرد. در آن‌ تاريكي‌ معلوم‌ نبود چه‌ كسي‌ با چه‌ كسي‌ مي‌جنگد. نمي‌شد در ميان‌ ان‌ همه‌ سروصدا با كسي‌ صحبت‌ كرد. بخشي‌ مي‌خواست‌ فرياد بزند: «آهاي‌ ياغي‌ها جنگ‌ را بس‌ كنيد. خوب‌ فكر كنيد با چه‌ كسي‌ داريد مي‌جنگيد؟». اما مي‌دانست‌ هر قدر هم‌ فرياد بزند، نمي‌تواند آن‌ غوغا را بخواباند. به‌ ناچار در جايي‌ ساكت‌ و آرام‌ مشغول‌ تماشاي‌ جنگ‌ شد. در همان‌ موقع‌ كسي‌ آمد و افسار شترش‌ را گرفت‌ و به‌ طرف‌ جلو كشيد. بخشي‌ ترسيد و خود را روي‌ ماسه‌ها انداخت‌. خوب‌ كه‌ دقت‌ كرد صحت‌ چوپان‌ را ديد. او را در آغوش‌ گرفت‌ و پرسيد:
- تو چطور در اين‌ شلوغي‌ مرا شناختي‌؟
- همه‌ از كوچك‌ و بزرگ‌ سلاح‌ به‌ دست‌ دارند. هر كسي‌ براي‌ نجات‌ خودش‌ تلاش‌ مي‌كند. تنها تويي‌ كه‌ يكجا ايستاده‌اي‌ و زل‌ زده‌اي‌ مگر مي‌شود وقت‌ جنگ‌ اين‌ طور ايستاد؟ همراهم‌ بيا. ياغي‌ها را فراري‌ مي‌دهيم‌. حالا ديگر آنها شروع‌ به‌ عقب‌نشيني‌ كرده‌اند. تمام‌ فكرم‌ تو بودي‌. اين‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ زدم‌، پيدايت‌ نكردم‌. با خودم‌ گفتم‌ نكند چيزيت‌ شده‌ باشد. خيلي‌ ترسيدم‌. آخر تو مهمان‌ من‌ هستي‌...
آن‌ شب‌، هر طور كه‌ بود، جنگ‌ با رشادت‌ مردم‌، پايان‌ يافت‌ و ياغي‌ها پراكنده‌ شدند. صبح‌ زود مردم‌ روستا كشته‌شدگان‌ را به‌ خاك‌ سپردند.
فرداي‌ آن‌ شب‌، صحت‌ چوپان‌ به‌ جاي‌ آلاچيق‌هاي‌ جشن‌ عروسي‌، سايمن‌5هاي‌ عزا برپا كرد و در موقع‌ روانه‌ كردن‌ بخشي‌ به‌ او گفت‌:
- سفر بخير بخشي‌ اگر خدا قسمت‌ كند دوباره‌ عروسي‌ راه‌ مي‌اندازيم‌.
***
وقت‌ نماز عشاء بود كه‌ «جوما چوپان‌» با شنيدن‌ صداي‌ پارس‌ سگها چاكمن‌6 را روي‌ دوشش‌ انداخت‌ و بيرون‌ آمد. بخشي‌ را ديد كه‌ برگشته‌ است‌:
- چي‌ شده‌ بخشي‌ ان‌ شاءا... خير است‌؟
- جوما آقا، حالتان‌ چطور است‌؟ دامها امن‌ و امانند يا نه‌؟
- خدا را شكر حالا بيا خانه‌ و خستگي‌ در كن‌. ببينم‌ چي‌ شده‌؟ صدايت‌ طوري‌ ديگر شده‌ است‌
- جوما آقا هم‌ صدايم‌ طوري‌ شده‌ و هم‌ صورتم‌ فعلا بهتر است‌ يك‌ قوري‌ چايي‌ به‌ من‌ بدهي‌ تا خستگي‌ در كنم‌. بعد ماجرا را تعريف‌ مي‌كنم‌.
- اي‌ بابا يك‌ قوري‌ چاي‌ كه‌ گفتن‌ ندارد
- جوما آقا من‌ چيزي‌ مي‌گويم‌ و تو چيزي‌ مي‌شنوي‌...
بخشي‌ در حالي‌ كه‌ قوري‌ چاي‌ جلويش‌ بود هر چه‌ ديده‌ بود براي‌ جوما آقا تعريف‌ كرد و گفت‌: «آنچه‌ را كه‌ ديده‌ام‌ اگر با زبان‌ دوتار بيان‌ نكنم‌، با حسرت‌ خواهم‌ مرد. هنوز هم‌ دلم‌ مي‌لرزد».
دوتار بخشي‌ شروع‌ به‌ زاري‌ كرد. جوما چوپان‌ هر از گاهي‌ سرش‌ را با تأسف‌ تكان‌ مي‌داد و لبش‌ را مي‌گزيد و مي‌گفت‌: «عجب‌... عجب‌... پس‌ اينطور... الهي‌ ريشه‌ي‌ ظلم‌ و جور بسوزد».
صداي‌ غمگين‌ دوتار بخشي‌ در صحرا پيچيد. بخشي‌ با سازي‌ كه‌ مي‌نواخت‌ از غم‌ و غصه‌اش‌ مي‌كاست‌. او نفس‌ راحتي‌ كشيد و با صداي‌لرزاني‌ گفت‌:
- جوما آقا شما اولين‌ كسي‌ هستيد كه‌ اين‌ «مقام‌»7 را مي‌شنوي‌. اين‌ مقام‌ را به‌ آن‌ جوانان‌ كشته‌ شده‌، هديه‌ مي‌كنم‌ و اسمش‌ را «آت‌ چاپار» مي‌گذارم‌.
و چند بار ديگر نيز اين‌ ساز را نواخت‌.
***
«آت‌ چاپار8» سازي‌ غم‌انگيز و پرماجراست‌ و به‌ همين‌ خاطر بخشي‌ها شعرهاي‌ «آغلارين‌مي‌گريم‌» را از داستان‌ «حويرلوقغا همرا»9 و «يار سندن‌يار از تو» را از «ذليلي‌»10 با اين‌ ساز مي‌خوانند.

زيرنويس‌ها:
-1 نام‌ منطقه‌اي‌ است‌.
-2 خواننده‌ تركمن‌.
-3 نام‌ منطقه‌اي‌ است‌.
-4 «چتي‌» و «سازاق‌» نام‌ دو گياه‌ به‌ زبان‌ تركمني‌ است‌.
-5 سايمن‌: چادر عزا.
-6 چاكمن‌: باراني‌; پوشش‌ زمستاني‌.
-7 مقام‌ (موس'.): پرده‌ي‌ موسيقي‌، نوا.
-8 آت‌ چاپار به‌ معناي‌ «اسب‌ مي‌تازد» است‌.
-9 حويرلوقغا همرا: نام‌ داستاني‌ تركمني‌ است‌ كه‌ از زبان‌ بخشي‌ها به‌ روزگار ما رسيده‌ است‌.
-10 ذليلي‌: شاعر قرن‌ نوزده‌ تركمن‌.

9/04/2009

بير آيديم "بير باخشي"-آقيش صاپاروف


نام كامل وي " آق موخمد صاپاروف " مي باشد .در سالهاي اوليه استقلال جمهوري تركمنستان از اتحاد شوروي كه آزادي نسبي در عشق اباد ورسانه هايش ايجاد شده بود(1992 آقيش صاپاروف را ديدم كه در صفحه تلويزيون عشق اباد ظاهر شد و برنامه اي با نام " اشنايي با موسيقي پاپ دنيا " ايجاد كرده بود و مجري ان هم خودش بود از "جيبسي كينگز " تا اهنگساز هاي قديمي كلاسيك "موتسارت وبتهوون " سخن مي گفت .و اخرين مدل هاي پيانو و "ارگ از "ياماها " گرفته تا " كرگ " را معرفي مي كرد و خلاصه برنامه بي سابقه و بديعي بود كه متاسفانه با اعمال سياست كيش شخصيت و انزواي فرهنگي وهنري تركمنستان با بيشتر شدن قدرت مرحوم پرزيدنت " نيازوف "نيازي به اين برنامه ها نديدند و خوانندگان درباري نظير "جمال صاپاروا "در راديو و تلوزيون تركمنستان با آواز هايي كه در تمجيد وتعريف از " سردار " بود اجازه نفس كشيدن به هنرمندان مردمي همچون " آقيش " را ندادند

. "

در ضمن مطلب مهم ديگر اين است كه قريب به اتفاق خوانندگان معروف تركمنستان به بلاي اعتياد به " ترياك " و در مراحل بالاتر به " هروئين "مبتلا شده اند .نظير " ن- مردف " خواننده خوش صدايي كه واقعا" حيف است با آن صداي جادويي - اما تنها اسم " آق موخمد صاپاروف " در اين زمينه به نيكي ياد ميشود و آلودگي ندارد و گويا كمي هم به عرفان وتصوف گراييده است اين خواننده كه ترانه هايي با گيتار هم دارد .
(شهريور88 -عثمان دلنواز)

با كليك بر روي اسم لينك زير ترانه "باشلادي " كه شعرش از مختومقلي است را بشنويد ولذت ببريد
البته با كم بودن سرعت اينترنت در ايران براي شنيدن باحوصله باشيد
بجز كساني كه به اينترنت پرسرعت با اي -دي - اس - ال دسترسي دارند .

9/02/2009

نوجواني كه روياي اش در 12سالگي به واقعيت پيوست

نوجوان بولیویایی رکورد فوتبال به جا گذاشت
THURSDAY, 23. JULY 2009, 05:02:03

ورزش و خبر, ...


او جوانترین بازیکنی است که در آمریکای جنوبی در لیگ حرفه ای توپ می زند

یک نوجوان بولیویایی که روز چهارشنبه تولد سیزده سالگی اش را جشن گرفت جوان ترین کسی است که در آمریکای جنوبی وارد لیگ حرفه ای فوتبال شده است.

ماریسیو بالدیویسو از یکشنبه گذشته برای تیم آرورا در دسته اول لیگ بولیوی که پدرش مربی آن است توپ زد.

آرورا آن بازی مقابل لاپاز اف سی را یک بر صفر باخت. در این بازی خطای بدی به روی ماریسیو صورت گرفت که باعث جنجال شد.

علیرغم این او پس از بازی به خبرنگاران گفت که "خوشحال ترین آدم روی زمین" است.

کارشناسان فوتبال می گویند که ماریسیو با آغاز فوتبال حرفه ای در 12 سالگی به راحتی رکورد قبلی متعلق به فرناندو گارسیا از پرو که در سال 2001 در حالی که 13 سال و 11 ماه سن داشت بازی حرفه انجام داد را می شکند.

پدر ماریسیو او را درحالی که 9 دقیقه از بازی مانده بود وارد زمین کرد.

اما یکی از بازیکنان لاپاز با یک تکل خشن او را نقش بر زمین کرد که اشک از چشمان نوجوان 13 ساله جاری ساخت.

در پی این خطا بازیکنان دو تیم سرشاخ شدند و ماریسیو به معالجه ای پنج دقیقه ای کنار زمین نیاز پیدا کرد.

هنگام بازگشت ماریسیو به زمین تماشاگران برخاسته و او را تشویق کردند.

پدر ماریسیو که در سال 1994 در جام جهانی بازی کرده بود از خطا خشمگین بود اما در مورد پسرش گفت: "من خیلی مغرورم، او استعداد زیادی دارد."

ماریسیو که همچون پدرش شماره 10 به تن کرد هنگام ترک زمین ذوق زده بود.

وی گفت: "یک دنیا از همه ممنون هستم. من خوشحال ترین آمدن روی زمینم."

وی گفت احساس آسودگی می کند چون هم تیمی هایش از او حمایت کرده اند.

او گفت: "پدرم گفته بود که اگر درحال بردن باشیم من را وارد بازی خواهد کرد، اما اوضاع طور دیگری شد با این حال من به بازی گرفته شدم."